داشتم فکر میکردم این هاشمی هم عجب موجود مرموزیست که تمام این۳۰ ساله اینقدر ناشناخته مانده . منکه ندیدم اینروزها هیچ سیاستمدار و اهل نظری بتواند از مضمون خطبه های فردای هاشمی تحلیل درست و با اطمینان ارائه دهد. هرکدام فرضیه میدادند، آنهم با چندین احتمال!
من بعنوان یک غیر کارشناس، که سیاست نمیداند وادعایی هم ندارد چشمم آب نمیخورد از این هاشمی، که بعد از سی سال پشت مردم در آید. مگر اینکه جانش به لب رسیده باشد از آقا مجتبی، یا تمام آتوهایی که دست این و آن دارد ندید گرفته باشد و مثلا بخواهد در این شلوغی خود رهبر و ولی شود که با این فرد، دور از ذهن نیست. ولی در این شرایط حساس تصور نمیکنم به این مفتی تریبون به هاشمی داده باشند تا از موسوی و مردم سبزش سخن براند و دفاع کند.
اگر هاشمی فردا به پشتیبانی جبهه ی سبز در آید چه بهتر برای او که فرصتی میشود برای جبران تمام این سالها که انگ خورد درست و نادرست، دزد شد و عالیجناب سرخ پوش و چه و چه ... اما اگر آمده باشد تا سنگ خامنه ای و نظام را به سینه بزند که هیچ.
میخواهم بگویم بهرحال ما چیزی برای از دست دادن نداریم. مهم این بود که ما سکوت سنگین ۳۰ ساله مان را شکستیم. با دست خالی رو در روی آنهایی ایستادیم که تا پیش از ۲۲ خرداد جرات نکرده بودیم حتی جواب تحقیرشان را هم بدهیم. ما تمام این سالهای سخت مطیع بودیم و انگار رضایت داده بودیم بر قضای ناگزیر گوسفند صفتی. حالا ترسمان ریخته و دست هامان در هم گره خورده . ما خون دادیم و هر قطره خون ریشه ی هزار جوانه ی سبز شد. مشتهای خشمگین را گره کرد و سکوت را فریاد .
حالا هم سبز نماد همه ی ماست. جدا از موسوی، سبز نماد جنبشیست که بغض دارد و کینه ی ۳۰ ساله . سبز، نه بزرگ به حکومتیست که تمام این سالهای خفقان جنایت کرد و کوچکترین اعتراض را در بطن خفه کرد. فقط و فقط به این دلیل که با هم نبودیم. اما این زمان فرق میکند. حالا ما همدیگر را پیدا کرده ایم و سبز رنگ اعترض است.اعتراض سه نسل داغ دیده که کنار هم ایستاده اند. اعتراض همه ی آنها که ۳۰ سال پیش ازین به دنبال جمهوری به خیابان آمدند، به دنبال آزادی و استقلال رفتند، اما دوباره دیکتاتوری نصیبشان شد با جنون لجام گسیخته ی قدرت،حبس، اعدام و گورهای دسته جمعی ... اینها مردمی هستند که خاوران دارند، خشم دارند، که آمده اند برای انتقام، که به روایت خودشان انقلابشان را دزدیدند، که رفقایشان را ، هم باورهاشان را دسته دسته سلاخی کردند. سبز اعتراض نسل ماست که آنروزها نبودیم یا اگر هم بودیم سنی نداشتیم.ما هرچند کم توقع تر از نسل پدر مادرهامان اما برنتابیدیم توهین غارتگران اعتماد را به شعورمان، که میخواستند رئیس جمهورشان را چهارسال دیگر هم به ما قالب کنند، تاب نیاوردیم به خون غنودن انسانهایی که از جنس ما بودند که تنها به جستجوی اعتماد گم شده شان با دستهای برافراشته اما خالی به خیابان آمدند، ساکت نماندیم از دیدن دستگیری وحشیانه ی بغل دستی که مثل من امید معصومانه اش را لگد مال شده می دید و هنوز انگشتانش جوهری بود. تمام اینروزهایی که دیدیم، کابوس شد و خشم و بغض و انتقام ...
میدانم همان که هنوز به ما نپیوسته فردا بلند میشود، که اگر امروز از دیدن صورت به خون نشسته ی ندا آه از نهادش بر نیاید فردا از شنیدن ضجه های مادر خونین دل سهراب بخود خواهد آمد.
من دقیق نمیدانم به کجا میرویم اما میدانم قدم اول را که سختترین هم بود خوب برداشته ایم ...