dimanche 5 février 2012

غرورم شکست
به روی خودم نیوردم شکتنش رو. به هیشکی هم نگفتم که دردم اومده
خسته بودم از دویدن دنبال خواسته هام ।شنیده بودم که هرچیزی رو بیشتر بخوای کمتر به دست میاری
بعد اون چیزی که خواسته ی من بود آماده مینشست تو سفره ی دیگری که خیلی براش توفیری نداشت
واسه من چرا! داشت! خیلی زیاد।
به اندازه ی جبران همه ی نه هایی که گفته بودم