jeudi 28 janvier 2010

دوگانگی

آقای کروبی ما که از اول میدانستیم شما برانداز نیستید پس این حرفها برای چیست؟
کروبی عزیز! شیخ شجاع! این حرفها برای دور شدن از ماست یا برای شادی خامنه ای ؟ ما چه استنباطی باید بکنیم از :«با هم متحد خواهند شد.» متحد با که؟؟ با قاتلین زیبا ترین فرزندان این خاک با ضحاکان تشنه به خون عزیزترین فرزندان آفتاب؟

lundi 25 janvier 2010

من نمیخواهم سالها بعد از این شرمنده باشم ...

میترسم ازین که روزی بشوم یکی مثل مادرم! مثل نسل مادرم که سی سال پیش از این فکر کرده بود بدتر از این نمیشود که شد. کورکورانه اعتماد کرده بود و خیانت نصیبش شد. حقوق بشر خواسته بود اما در برابر اعدام و تیربار سران شاه دم نزده بود. من از مصاحبه های چند تعبیره، از بیانیه های دوپهلو، از دوگانگی میترسم. من نمیخواهم با این همه خونی که دادیم، بعد از این همه روزهای تلخ پشت سر، باز هم چند سال بعد از این باتوم باشد و اشک و دود و گلوله و چشمهای سرخ باشد و چهره های شرمگین ما. دوست ندارم به فرزندان آینده ی ایران بگویم مرا ببخش! من و هم نسلانم اشتباه کردیم. دلم نمیخواهد اینهمه راه، اینهمه غم، اینهمه خون باز هم به همین کوچه های تاریک ختم شود و فقط جای مهره ها عوض شود.

میخواهم بگویم بیایید احساسی برخورد نکنیم و به تواناییهای خود ایمان داشته باشیم. صحبتهای کروبی را همه خواندیم! اما شما را به هرانکه قبول دارید اینقدر ادای روشنفکری در نیاوریم. بیایید حداقل با خودمان صادق باشیم. با بازی کلمات دلمان را بیخود خوش نکنیم. منظور کروبی همانی بود که گفته بود! وقتی موسوی میگوید جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر یعنی همین! مگر قرارمان نبود که بت نسازیم؟ بیایید باور کنیم که کروبی و موسوی هم ریشه در این نظام دوانده اند. قصد من این نیست که کروبی و موسوی را با احمدی نژاد یکی کنم اما میخواهم بگویم باید اینها را نقد کرد باید با چشمهای باز جلو رفت. مبادا از خواستهایمان کوتاه بیاییم و از اعتماد ما هم سواستفاده شود.

ما که تمام این روزها بهمه ی دنیا نشان دادیم خود رهبریم، سبز تر از همه ی رهبران جنبش سبز. نشان دادیم که دلمان به حضور هم در میدانهای شهر گرم است و منتظر هیچ بیانیه ای نبودیم و خود به خیابان آمدیم. ما سی سال صبوری کردیم و درد کشیدیم و به روی خود نیاوردیم ولی حالا فریادهامان را مهاری نیست. میخواهم بگویم ما هم کشته ندادیم که با رهبر قاتل سازش کنیم و منظورمان دقیقا همین است.

نه اینبار دیگر کوتاه نمی آییم.

تا روزی که بتوانیم چشمهامان را پرغرور بدوزیم به چشمان پرامید کودکان فردا ...

mardi 19 janvier 2010

آقای خاتمی باور کنید ما از این نظام و اسلام و امام خسته ایم! به این طناب پوسیده اینقدر چنگ نزنید ...

آقای خاتمی باور کنید ما از این نظام و اسلام و امام خسته ایم! به این طناب پوسیده اینقدر چنگ نزنید ...آقای خاتمی ما از این نظام و از اسلام خسته ایم! ما از امامتان هم دل خوشی نداریم و هنوز هم آه مادران خاوران و فرزندان اعدامهای دسته جمعی پشت سر اوست.
وای بر ما اگر دلمان را به شما خوش کرده باشیم و وای بحال آینده ی جنبش ما اگر آمده باشید تا سنگ امام و نظام را به سینه بزند که دیگر هیچ.

اقای خاتمی میخواهم بگویم ما تا اینحای راه را آمده ایم!دیر اما خوب آمده ایم . میخواهم بگویم بهرحال ما چیزی برای از دست دادن نداریم. چه با شما و چه بی شما!
برای ما مهم این بود که ما سکوت سنگین ۳۰ ساله مان را شکستیم. با دست خالی رو در روی آنهایی ایستادیم که تا پیش از ۲۲ خرداد جرات نکرده بودیم حتی جواب تحقیرشان را هم بدهیم. ما تمام این سالهای سخت مطیع بودیم و انگار رضایت داده بودیم بر قضای ناگزیر گوسفند صفتی. حالا ترسمان ریخته و دست هامان در هم گره خورده . ما خون دادیم و هر قطره خون ریشه ی هزار جوانه ی سبز شد. مشتهای خشمگین را گره کرد و سکوت را فریاد .

حالا هم سبز نماد همه ی ماست. جدا از موسوی، سبز نماد جنبشیست مردمی که بغض دارد و کینه ی ۳۰ ساله . سبز، نه بزرگ به حکومتیست که تمام این سالهای خفقان جنایت کرد و کوچکترین اعتراض را در بطن خفه کرد. فقط و فقط به این دلیل که با هم نبودیم.
اما این زمان فرق میکند. حالا ما همدیگر را پیدا کرده ایم و سبز رنگ اعترض است.اعتراض سه نسل داغ دیده که کنار هم ایستاده اند. اعتراض همه ی آنها که ۳۰ سال پیش ازین به دنبال جمهوری به خیابان آمدند، به دنبال آزادی و استقلال رفتند، اما دوباره دیکتاتوری نصیبشان شد با جنون لجام گسیخته ی قدرت،حبس، اعدام و گورهای دسته جمعی ... اینها مردمی هستند که خاوران دارند، خشم دارند، که آمده اند برای انتقام، که به روایت خودشان انقلابشان را دزدیدند، که رفقایشان را ، هم باورهاشان را دسته دسته سلاخی کردند. سبز اعتراض نسل ماست که آنروزها نبودیم یا اگر هم بودیم سنی نداشتیم.ما هرچند کم توقع تر از نسل پدر مادرهامان اما برنتابیدیم توهین غارتگران اعتماد را به شعورمان، که میخواستند رئیس جمهورشان را چهارسال دیگر هم به ما قالب کنند، تاب نیاوردیم به خون غنودن انسانهایی که از جنس ما بودند که تنها به جستجوی اعتماد گم شده شان با دستهای برافراشته اما خالی به خیابان آمدند، ساکت نماندیم از دیدن دستگیری وحشیانه ی بغل دستی که مثل من امید معصومانه اش را لگد مال شده می دید و هنوز انگشتانش جوهری بود. تمام اینروزهایی که دیدیم، کابوس شد و خشم و بغض و انتقام ...

میدانم همان که هنوز به ما نپیوسته فردا بلند میشود، که اگر امروز از دیدن صورت به خون نشسته ی ندا و بدن چاک خورده ی امیر و تن کبود سهراب آه از نهادش بر نیاید فردا از شنیدن ضجه های مادران خونین دل عزادار بخود خواهد آمد.

من دقیق نمیدانم به کجا میرویم اما میدانم قدمهای اول را که سختترین هم بود خوب برداشته ایم