vendredi 10 juillet 2009

باغبان اما، هیچ در فکر درختان نیست ... خود باغبان شدیم

دیروز شروع آخری بود، شروع احتمال! ما از دیروز کمی حالمان بهتر است. هرچند پر هستیم از التهاب برای خواهران و برادرانمان که دستگیر شدند. همدردیم با تمام آنها که دل نگران چشمهاشان به در خشک شد و عزیزشان بازنگشت. که دیشب و دیشبها تمام مدت پلک برهم نگذاشتند بس که ازین بازداشتگاه به آن یکی رفتند، توهین و تحقیر شدند و آخر سر جوابی نشنیدند. هم بغضیم با تمام آنها که یک روز گرم خرداد یا شاید تیر به کسی که خیلی دوستش میداشتند خدانگهدار گفته بودند بی آنکه بدانند این خداحافظ آخرشان است.

ما نترسیدیم وقتی که از پشت‌بامها کلاشینکف میبارید و از خیابان باتوم. وقتی که تنفس میان ابر دود و گاز گم میشد، وقتیکه سبز را کبود میکردند و بنفش، یا سرخ میشد برای همیشه و جان جوانی که تمام میشد پیش چشمهای ناباور ... و همان لحظه تمام کانال‌های تلویزیون ضرغامی لرل هاردی نشان می‌داد.

یادمان نمیرود. حتی اگر بدعت گزاران سبز ما را یادشان نیست، سبزیم و امیدوار هنوز. دوست ندارم بشنوم که جنبش بي رهبر ره به جايي نخواهد برد. ما دست در دست باهم به خیابان رفتیم بی بیانیه. ما نترسیدیم چون همه با هم بودیم ، ثانیه به ثانیه تعدادمان بیشمارتر میشد بی آنکه کسی از ما آمدن را خواسته باشد. ما مدتیست که فهمیدیم غیر از خودمان دلمان به هیچکس گرم نباشد.

من بی آنکه تحلیل بدانم و سیاست، دیدم که اینروزها ما خود رهبر بودیم، ما ریشه دواندیم مقاومش کردیم. ما اینروزها خود باغبان شدیم