mercredi 24 février 2010

به این روزا بگو قهرم باهاشون

این روزها خستگی به تنم میماند و بیرون نمیرود! خستگی درس و کلاس و پروژه های بیخود وقت گیر از یک طرف بازجویی پس دادن و عدم اعتماد و روزی در عرش و فردا در فرش بودن از سوی دیگر
کلا که ما آدمها موجودات پیچیده ای هستیم که با دست پیش میکشیم و با پا پس میزنیم.که گاهی چقدر بد میشویم و یادمان میرود به سادگی با کلماتمان همديگر ‌را نرنجانیم. از یاد میبریم حرفهایی را که آدمهای مقابلمان دوست ندارند بشنوند و میرنجانیم و رنجانده میشویم و در عوض انگار هميشه بیادمان هست مبادا خدای نکرده زبانم لال دور از جان چيزی از دهنمان بپرد که طرف پررو شود يا به خودش بگيرد یا اعتماد به نفسش پرورش یابد و الی آخر
خلاصه که یادمان یادتان یادشان بماند لطفا

samedi 20 février 2010

خنجر از پشت میزنه اون که همراهه منه

خسته
بی حوصله
کسل
آنقدر که میدانم هیچ چیز سر ذوقم نخواهد آورد
نه لذت دیدن یک فیلم خوب
نه گپهای چندین ساعته ی دوستانه
نه چای های دونفره کنار پنجره
خسته ام از اینهمه اخبار بد
و آدمهای غیرقابل تحمل
و روزهای کشدار
و بلاتکلیفی حتی با خودم

خ س ت ه ا م

vendredi 19 février 2010

۱۴ /۰۲/ ۲۰۱۰


تمام روز برف بارید.
آواتار دیدیم چیپس سیری خوردیم با تخمه ی سیاه و سفید
تحلیلهای تخمی بشری کردیم و سالاد الویه درست کردیم.
یکشنبه بود و تمام روز برف بارید.