mercredi 15 juillet 2009

و ما ساده دل منتظر خبر خوش پروانه ها بودیم ...

صبح از خواب برمیخیزی و مطابق معمول این روزهای اخیر اولین کار که میکنی روشن کردن کامپیوتر است تا باز با ولع بیفتی به جان اخبارها و هی صورتت درهم تر شود از پیش ... هنوز داغمان تازه است، هنوز فریاد ندا نترس بمان در گوشمان به تلخی آونگ دارد، هنوز خاک سهراب گرم است، هنوز ضجه های سوزآور مادرش طنین دارد، هنوز در شوک جنازه های ناشناس پشته شده در انبار تره بار هستیم و تو میخوانی که بازهم این توپولوف لعنتی قاصد شوم مرگ شد. که این روسیه ی لعنتی ... آه! مگر میشود!

۱۶۸ نفر، ۱۶۸ انسان، زنده زنده در آتش سوختند و این یعنی ۱۶۸ خانواده که بعد از این زندگیشان نابود میشود در فقدان عزیزشان که رفت که سوخت که مرد.

بعد هرچه میخواهم بدبین نباشم و این سانحه را به حوادث اخیر مربوط ندانم نمیشود. یک حسی میگوید عمدی بوده. که چندان هم پربیراه نیست. این ضحاکهای سفاک عادت کرده اند که درخت عمر حکومتشان را آبیاری کنند از خون بهترین فرزندان ایران زمین.

شنیده ام امروز فردا زادروز نامبارک و نافرخنده ی خامنه ایست. بفرما آقای ولایت وقیح! اینهم کیک تولد. ۱۶۸ شمع، ۱۶۸ زندگی، ۱۶۸ آرزو که با دم شومت خاموششان کردی تا به ابد ...