mercredi 5 août 2009

یادبود جان باختگان جنبش سبز


وبلاگ ساز مخالف خواهرزاده ی شهید بهزاد مهاجر


براي كسي كه پنجاه روز بعد از مرگش، جنازه‌اش را تحويل خانواده مي‌دهند چه مراسمي بايد گرفت؟ نمي‌دانم، اما ما قصد داريم فردا يعني پنج‌شنبه 15 مرداد ساعت 6 عصر، در خانه را بر روي همه كساني كه قصد دارند به شهداي بي گناهي نظير دائي من بهزاد مهاجر اداي احترام كنند باز بگذاريم. از آنجا كه به خانواده شهداي ديگر اجازه برگزاري هيچ گونه مراسمي نداده‌اند ما اين مراسم را در اصل اداي احترام به همه شهدا مي‌دانيم.

نشاني: سعادت‌آباد، ميدان سرو، شهرك مخابرات، روبروي فرشگاه شهروند، خيابان هفدهم خيابان پيوند شمالي، كوچه 22 پلاك 11

lundi 3 août 2009

خداحافظ نان به نرخ روزخورهای تنفیذ سیاه

مراسم تنفیذ یا تحلیف! فرقی نمیکند. هنوز بعد از ۳۰ سال این واژه های عربی به گوشمان غریبه است و تلاشی هم نیست که بدانیم معنایش در زبان مادری مان چیست!

اما مهم این است که ما مراسم ساختگی تحلیف دژخیمان را، لبخندهای زورکی را، جمعیت اندک در فضای کوچک را باور نکردیم، همانقدر که پیشتر از آن بیدادگاه ابطحی و عطریانفر را.

ما دیدیم که پای حکم تنفیذ ننگین را قاتلان امضا کرده بودند و هنوز جوهر خون خشک نشده بود. حلقه ی خونابه ای از بهترین جوانان که دیر یا زود گریبانتان را خواهد فشرد. ما هنوز بوی کافور و غسالخانه ی مسعود و بهزاد و سهراب را استشمام میکردیم، بوی اشک و خون، وقتی که حسینیه پر بود از بوی گلاب و استفراغ عدالت. رد اشک نقش بسته بود روی چهره های خسته و خشمگین ما، وقتیکه شیخ شیاد با عبای آراسته به لک جنایت بر مسند قدرت پوچ بالای مجلس خون پروران نشسته بود و با نام آسمان بر زمین حکم میراند. هنوز در گوشمان طنین تلخ داشت ضجه های دلخراش و دلتنگ مادر ندا و اشکان و کیانوش و شنیده میشد غریو الله اکبرهای نگران پشت شکنجه گاه اوین، آنهنگام که جمع تزویر غرق در شادی تنفیذ بود و ملیجک مست بود از پیمانه های سرخ خون عاشقان وطن.

مهم اینست که کوس رسوایی کرنش شب پرگان از پرده برافتاد و دانستیم که از ما نبودند، که ریشه در دامان نکبتبار ظالم دوانیده بودند، آنهایی که روزی به عشق دیدنشان مینشستیم پای صفحه های تلویزیونی که آنروزها هنوز مردمی بود و اینهمه ضرغامی نشده بود، مهم اینست که بنیان کاخ مهری را که برای عده ای قهرمان نمای ذوب شده در دامان زاهدان شب پرست ساخته بودیم، ویران کردیم و برای ما تمام شد و تمام میشود هرکه با ما نیست.

خداحافظ کارآگاه علوی" احمد نجفی" ،خداحافظ "شریفی نیا"ی دایره زنگی و پری، خداحافظ عاشق فقیر "جهانگیر الماسی"، خداحافظ "افشین قطبی" رویایی پوشالی پرسپولیس! خداحافظ شمایی که در ساحل به نظاره نشستید و تماشا کردید و تشویق، وقتی که انسانی در آب دست و پا میزد و توفیری نمیکرد که اینها روزی مخاطب یا هوادار شما بودند و ارزشی نداشت که شاید یکروز همین سینه ی سرخ و سوراخ جایی برایتان داشته یا این حنجره ی به خون نشسته ی خاموش امروز، روزی غرق در غرور اسمتان را فریاد زده. نه! برای شما فرقی ندارد! هذیانهای مرا به جاه و مقام و پول ستاییتان ببخشایید. افسوس گویی روزگار پوریای ولی دیریست به سر آمده ...

باکی نیست! در حکومتی که بلبلان نغمه خوان را سر میبرند تا خر ها آوازخوان شوند وجود همچون شمایی دور از ذهن نیست. میخواهم بگویم این شمایید که مارا از دست دادید نه ما شما را ...