آزادی را با سکوت فریاد کردن عجب جرم سنگینیست در سرزمینی که ضحاکترینها حاکمش هستند
با بغض میگوید بیچاره مادرش ... آخر به کدام گناه این چشمان پر از امید بسته شدند آنهم با هزاران آرزو ... چشمانت را باز کن فرزند ایرانم .می دانم خسته ای.می دانم دل شکسته ای
می دانم رنجت بیش از این بود.می دانم
به سرخی خون رها شده از تنت روی این خاک لگد خورده ی مظلوم ... میدانم
قسم که می دانم.اما چشمانت را باز کن که رنجم می دهد.طاقت از کف بی کفم می برد چشمم می بارد از این همه نامردمی .
چشمانت را باز کن که خرابه خرابه دیده است و ویران ویران. حق با تو است ... راست میگویی . بخواب عزیز فرزند ایرانم! که باید خفت.باید خفت و پناه در برابر گرفت که روز های داغ و طاقت فرسای آخر بهار عجیب دشنه گرمای کویر تنهایی و بی پناهی در سینه مردمک چشم فرو می کند.
اینجا کجاست مرداد طهران؟یا نه بهمن تهران؟ یا خرداد ایران؟! هر کجا که باشد،عجیب بیمار است.بیمار بوده.مانده .... شاید باید ویران ویران کرد و از نو ساخت،بلکه اگر تولدی دیگر باشد این گونه ناقص الخلقه از آب در نیاید.
این بازیچه و یا این اصطبل راه دیگری می طلبد
تعویض تیمار گر در پی آرام آرام مردن حیواناتش دردی را دوا نکرده و نمی کند.شاید باید همه را سوزاند.طاعون و جنون شاید با آتش از میان برود.شاید.فقط شاید و باید همه را از سر نوشت
تعویض تیمار گر در پی آرام آرام مردن حیواناتش دردی را دوا نکرده و نمی کند.شاید باید همه را سوزاند.طاعون و جنون شاید با آتش از میان برود.شاید.فقط شاید و باید همه را از سر نوشت
چشمانت را باز کن بزرگ بانویم، بزرگ مَردَم.تنها برای یکبار دگر !می خواهم ببینمشان.اشکم را در اشک و بغضت بریزم و من را با خود ببری.ببری آنجا که شاید هیچ نباشد اما اگر آن هم نباشد به از سیاهی و ظلمت جهل و نامردمی این تپه خاک خون آلوده است
ما همه با هم و همگام قصه را شروع كردیم ما همه با هم آرزوهامان را فرسوديم .
ما كوتاه نمي آييم ! نه حالا كه خون داديم
آسوده بیارام، خاطرت جمع نازنین فرزند خاک سرخورده ی من
شفيعي كدكني*
آسوده بیارام، خاطرت جمع نازنین فرزند خاک سرخورده ی من
شفيعي كدكني*