هنوز تا مرگ فاصله ی زیادی داشتی. هنوز مانده بود کلی آرزو با دنیایی از امید. و وای بر مادرت که شکست که میخواست رخت عروسی بپوشاندت ، جامه ی دامادی برت کند ... و پدر ، پدر که تا شد ... افسوس که شناسنامه ات را با مهری، به سادگی همه ی مهرها یی که می زنندمان ، روی خاک شرمگین خیابان ، باطل کردند. حالا مادر چطور کفن تنت کند و راضی شود آن تن جوان و برومند را به خاک بسپرد
ریحانه راست میگفت!مگر غیر ازین بود که خواسته بودی شناسنامه ای را که از تو دزدیدند پس بگیری ؟ مگر چیزی غیر از برگه ی کوچکت طلب کرده بودی که اینطور خصمانه و وحشیانه حنجره ای را که روزهء سكوت داشت به نشانه گرفتند. که ستبر سینه ات را گلگون کردند و عجیب شبیه بودی به گل لاله! تنت سبز بود و سرت سرخ. حالا به عینه میبینم و میفهمم که آنهمه لاله ها و شقایقهای وحشی داغدار دفتر نقاشی هفت سالگی از چه روی بود
ریحانه راست میگفت!مگر غیر ازین بود که خواسته بودی شناسنامه ای را که از تو دزدیدند پس بگیری ؟ مگر چیزی غیر از برگه ی کوچکت طلب کرده بودی که اینطور خصمانه و وحشیانه حنجره ای را که روزهء سكوت داشت به نشانه گرفتند. که ستبر سینه ات را گلگون کردند و عجیب شبیه بودی به گل لاله! تنت سبز بود و سرت سرخ. حالا به عینه میبینم و میفهمم که آنهمه لاله ها و شقایقهای وحشی داغدار دفتر نقاشی هفت سالگی از چه روی بود
حيف از آن همه خون ، از آن همه زخم . از آن همه تحقير ! طفلكي ماها ! چه بلايي آوردند سرمان توي تمام اين سال ها ! چه كوچك كردند آرزوهامان را
اشك كه حلقه مي زند توي چشم هایم که از گریه باز نمیشود ... به ياد شهيدانمان توي كوي دانشگاه ، ميدان آزادي ، خیابان کارگر و هر كجاي اين خاك