گیرم که قلبهامان، گلوگاه و سرهامان را نشانه گرفتید، اینقدر رنگ باختید که فهمیدید اینبار شلیک هوایی کارساز نیست. به قصد کش زدید و هي گردان گردان آدم ریختید توي خيابان ها . باز نترسیدیم. از یاد بردید که حق طلبی را بضرب باطوم و گلوله نمیتوان کشت. که این خونهای بیدفاع که اینگونه آسفالت خیابانها را رنگین میکند که ندای آزادی را از تنی سرد و سرخ به تنی گرم و سبز منتقل میکند فریاد مهارناشدنیست که در رگهامان جریان دارد. این سکوتهایی که اینگونه به زمین می زنیدشان، نعره هاییست که گوشتان را کر خواهد کرد. این بغض فروخورده ی ۳۰ ساله ی ایران است که سر باز کرده و دیگر تمامی ندارد. کینه هایی که بار زده ایم از این همه قربانی و نفرتي كه اين همه خون . دل ما خيلي پر است باندازه ی تمام ستمهاتان توی تمام این سالها و این یعنی خیلی زیاد. آن قدر كه نگذاريم ، بعد از اين راحت بخوابيد . آن قدر كه هميشه آماده باش ، هميشه گوش به زنگ بمانيد، حالا که رسم کردید آدمها از آدمها بترسند. ما اين زبان تهديد آميز را از خطبه هاي نماز جمعه ، از كيهان ، از فارس نیوز، از اخبار تان ياد گرفتيم . ما شاگردان خوبي بوديم و درستان را از بر شدیم.دل ما خيلي پر است ! ما توي اين سال هاي هي ديدن و صبوري كردن ، هي ديدن و به رو نياوردن ، درد كشيديم . آن قدر كه تا آخر دنيا فرياد داريم تا سرتان هوار كنيم . اینبار دیگر کوتاه نمی آییم، نه مثل قبلا ترها. این بار نمیبخشیم. نه حالا که کشته دادیم .حالا دیگر من توانايي دارم آدم بكشم. دست كم مي توانم تا مي خورند كتك شان بزنم . دیگر تمام شد اين مدنيت . با اين ها بايد با زبان ِ زبان نفهم ِ چماق به دست خودشان حرف زد . با زبان آتش و خون . والا ...