vendredi 15 mars 2013

آنقدر خوبست حالم اینروزها که دلم نمیخواهد هیچ چیزی خوشی را دور کند از این روزهایم. 
اما هر از گاهی که گل میکند حس خودآزاریم  و میروم سراغ اخبار،  داستانهای جسته گریخته از انتخابات در راه، جلب میکند نظرم را و هی هرچه بیشتر میخوانم، بیشتر نمیفهمم این مردم را.
 آخر مگر میشود بعد از آن روزهای گرم انگشتهای جوهری آبی، دستبندهای  سبز  و پیکرهای سرخ مدفون زیر خروارها خاک، هنوز هم حرف زد از انتخابات آزاد.
 مگر میشود بحث کرد بر سر کاندیدای مورد نظر . آخر مورد نظر چه کسی؟ من تو یا شخص ولایت فقیه ؟
انتخابات در کشوری که هنوز دوتن از کاندیداهای اصلحش در حصرند، اصلا جایی مگر میگذارد برای بحث؟
من که یادم نمیرود. تا دنیا دنیاست فراموش نمیکنم،  سنگفرش سرخ امیر آباد را، سینه ی دریده ی ناصر و تن له شده ی امیرارشد را، کهریزک و محسن و کامران را، مشتهای گره خورده و تن های بی پناه آن روزها را که آماج باتوم میشد. 
نه یادم نمیرود ...
 انتخابات آزاد پیشکش شمایی که لابد به رایتان رسیده اید بعد از آن روزهای گرم خرداد چهار سال قبل 
 آفتاب بی رمق عصر زمستان از لابلای پرده های توری میتابد درون تنگ ماهی . نسیم سردی میوزد و بوی بهار را می آورد. 
بهار در راه است و من فکر میکنم اصلا چه فرقی میکند ... هرکه خواهد بیا و هر که خواهد گو برو 
...