تا عمق بی کرانه ی دریا شتافتم
شاید بیایم آن گهری را که خواستم
اما نیافتم
من بگویم تا تو نپرسی اینروزها چرا انقدر زود دلگیر میشوم . من دارم تاوان میدهم. تاوان دلهایی که شکستم و نه های که قاطع پرت کردم توی صورت طرف مقابلم بدون دلیل. در مورد هیچکدام فکر نکردم که دلبسته ام شده اند و میخواهند باقی عمر کنارشان باشم.
من آدم خودخواهی بودم که فقط خودم را دیدم. به قول خواهره هیچکس به اندازه ی تو اینهمه آدم جدی در زندگی نداشته . اینهمه آدمهایی که سرشان به تنشان می ارزیده و چقد خاطرت را میخواسته اند. خواهره راست میگفت. در آن سالهای پانزده شانزده سالگی که اسم از خواستگار می آمد من چنین آینده ای را برای خودم ندیده بودم. فکر میکردم در سالهای آخر دانشگاه به پسر همکلاسی دل میبندم و همان میشود آینده و مرد من. نهایتا یکی دو پسر از اقوام و آشنایان اما نه بیشتر.
روزهای جوانی من در شور و هیجان آشناییهای تازه و درخواستهای تازه گذشت و بی اغراق میگذرد. اما اینکه کسی نشیند به دلم هم مرض غیرقابل درمانیست. انگار که کنار سفره نشسته ای و گرسنه هم باشی اما میلت به هیچ غذایی نرود.
من کماکان آدمهای تازه ام را میرنجانم و دروغ چرا! از شنیدن خبر ازدواج قدیمیها به خودم می آیم که او روزی خواسته بود مرد من باشد. بعد حسی آمیخته با دودلی و شک به سراغم می آید. گاهی پشیمانی کوتاه مدت هم هست اما زود میرود و باز جایش را یکدنگی و لجبازی میگیرد.
این روزها گاهی هم به صفحه ی سی ساله های مجله ی خانواده فکر میکنم. احساس میکنم در آن عالم سیزده سالگی و خنده های ریز با ریحانه چقدر سی در نظرم عدد دوری بود و امروز نه تنها دور نیست که حس نزدیکی دارم به حال و هوای سی ساله های مجله! میفهممشان و باز نمیدانم چه مرگم است.
هنوز هم تصمیم گرفتن سخت ترین کار است. اصلا گاهی فکر میکنم چه خوب بود قدیم. ندیده و نشناخته! خانواده ها میپسندیدند و لابد خیر و صلاح فرزندشان را میدانستند و بعد از عمری آن دو میشدند قناریهای عاشق. مثل مادربزرگ که هنوزبعد از گذشت سالها از رفتن جفتش غصه دار و بی ترانه است.
نمیدانم. حالا میگویی از تو بعید است این حرفها! نه نیست. به اینجایی که من رسیدم برسی میفهمی نیست. اصلا یک چیزهایی باید سنتی بماند چون ذاتش سنتی ست.
خلاصه ی کلام اینکه خوب نیستم و باید بروم. از جاده نترسم و بروم. به جای اینکه ادای آدمهای خوشبخت را در آورم واقعا خوشبخت شوم. امشب انعکاس صورت تو را در شیشه های برفی ببینم و بی هیج دلیلی اینبار دوستت داشته باشم. نه که زیبا باشی ها ! نه! چون لایق دوست داشتنی
همین
...