samedi 27 mars 2010

هفتم

سکانس اول :

فکر میکنی بهار که بیاید همه چیز درست میشود و آرام میگیرد روحت و شروع بهتری میشود و ادامه ی با سرانجامی و چه رویاها که در سر نمی پرورانی.

اما روزها میگذرد و انگار نه انگار! و درست همین امروز که هفتم بهار است و هم هفت خوب است و هم بهار دلم کج خلقی میکند و راه نمی آید و خسته است. بس که دنیای مجازی کشدار است و کسل کننده، بی رحم و بی روح.

سکانس دوم :

میگویی کمتر اخبار بخوان! از دست من و تو که کاری بر نمی آید و من با لجبازی میخواهم قبول نکنم، هرچند ته دل حق را به تو میدهم. در عوض میگویم گیرم من هم نخواندم و ننوشتم! میخواهی بگویی اوضاع آرام است و دیگر خبری نیست که پا بگذارد روی اعصابت ؟ و با کنایه زیر لب می خوانم همه چی آرومه من چقد خوشبختم ...

سکانس سوم :

اینکه سوزنم گیر کرده روی دنگ شو و این یکی