jeudi 15 novembre 2012

میان پرده ی دو

آسا از آن دست دخترهایی بود که اعتقاد داشت هر از گاهی باید کشید پایین و شاشید به این دنیا! گاهی هم حواله میداد به تخمش. بی خیال نبود ها! نه! اما فهمیده بود که اتفاقی که باید بیفتد میفتد و هیچ چیز هم جلودارش نیست. در این سی و چند ساله دستش آمده بود که تقدیری هم هست و شانس نیز نقش مهمی دارد در سرنوشت.

آسا هر از چندی به رستوران میرفت. همیشه منوی ثابتی داشت. برای پیش غذا ماست موسیخ میگرفت یا سوپ جوی مولیان! غذاهای سنتی را می پسندید بیشتر از این غذاهای امروزی پاستا منم بیام یا غذاهای دریایی مثل میگو میگو نمیام ...
عوض همه ی این قرتی بازیها آسا جرم سبزی خوش عطر و بو سفارش میداد با حبس ابد! گاهی برای تنوع ذايقه مارکوپلو با غوبلای خان زعفرانی . چاقالی پلو با گوشت و چنگ و دندان هم که جای خود را داشت.
آسا وقتهایی که توجهی به رژیم و این داستانها نمیکرد دسر هم سفارش میداد. بستنی خامه نه ای را از همه بیشتر دوست داشت و حس هم ذات پنداری عمیقی در او بر می انگیخت. آخر سر هم همه ی اینها را میل و بعد فروارد میکرد و همچنان که دنیا نبود به تخمهایش سیگارش را روشن میکرد و راه خانه را پیش میگرفت.

فقط یک ایراد کوچک داشت و آنهم این بود که آسا یادش میرفت موقع حواله دادن دنیا از چیزی مایه بگذارد که دارد!