samedi 4 août 2012

دستهایم را در باغچه میکارم

دلم  بعد از مدتهاااا وبلاگ شاعرانه خواسته! از آن اشعار غم انگیز و سوزناک عاشقانه
من از فکر خانه و استخر رها میشوم و دیگر به هیچ جایم هم نخواهد بود که فلانی چه میکشد و چقدر 
طنین پیانو میان آنهمه شلوغی بازار گوشهایم را نوازش میدهد 
اینها را مینویسم 
باید بنویسم 
حتی اگر
... 
که یادم باشد یکروز شرجی و بارانی تابستان دعوت بودم به شنیدن  نتهای فریبرز لاچینی 
یک کنسرت انحصاری 
برای من