میترسم ازین که روزی بشوم یکی مثل مادرم! مثل نسل مادرم که سی سال پیش از این فکر کرده بود بدتر از این نمیشود که شد. کورکورانه اعتماد کرده بود و خیانت نصیبش شد. حقوق بشر خواسته بود اما در برابر اعدام و تیربار سران شاه دم نزده بود. من از مصاحبه های چند تعبیره، از بیانیه های دوپهلو، از دوگانگی میترسم. من نمیخواهم با این همه خونی که دادیم، بعد از این همه روزهای تلخ پشت سر، باز هم چند سال بعد از این باتوم باشد و اشک و دود و گلوله و چشمهای سرخ باشد و چهره های شرمگین ما. دوست ندارم به فرزندان آینده ی ایران بگویم مرا ببخش! من و هم نسلانم اشتباه کردیم. دلم نمیخواهد اینهمه راه، اینهمه غم، اینهمه خون باز هم به همین کوچه های تاریک ختم شود و فقط جای مهره ها عوض شود.
میخواهم بگویم بیایید احساسی برخورد نکنیم و به تواناییهای خود ایمان داشته باشیم. صحبتهای کروبی را همه خواندیم! اما شما را به هرانکه قبول دارید اینقدر ادای روشنفکری در نیاوریم. بیایید حداقل با خودمان صادق باشیم. با بازی کلمات دلمان را بیخود خوش نکنیم. منظور کروبی همانی بود که گفته بود! وقتی موسوی میگوید جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر یعنی همین! مگر قرارمان نبود که بت نسازیم؟ بیایید باور کنیم که کروبی و موسوی هم ریشه در این نظام دوانده اند. قصد من این نیست که کروبی و موسوی را با احمدی نژاد یکی کنم اما میخواهم بگویم باید اینها را نقد کرد باید با چشمهای باز جلو رفت. مبادا از خواستهایمان کوتاه بیاییم و از اعتماد ما هم سواستفاده شود.
ما که تمام این روزها بهمه ی دنیا نشان دادیم خود رهبریم، سبز تر از همه ی رهبران جنبش سبز. نشان دادیم که دلمان به حضور هم در میدانهای شهر گرم است و منتظر هیچ بیانیه ای نبودیم و خود به خیابان آمدیم. ما سی سال صبوری کردیم و درد کشیدیم و به روی خود نیاوردیم ولی حالا فریادهامان را مهاری نیست. میخواهم بگویم ما هم کشته ندادیم که با رهبر قاتل سازش کنیم و منظورمان دقیقا همین است.
نه اینبار دیگر کوتاه نمی آییم.
تا روزی که بتوانیم چشمهامان را پرغرور بدوزیم به چشمان پرامید کودکان فردا ...