آقای خاتمی باور کنید ما از این نظام و اسلام و امام خسته ایم! به این طناب پوسیده اینقدر چنگ نزنید ...آقای خاتمی ما از این نظام و از اسلام خسته ایم! ما از امامتان هم دل خوشی نداریم و هنوز هم آه مادران خاوران و فرزندان اعدامهای دسته جمعی پشت سر اوست.
وای بر ما اگر دلمان را به شما خوش کرده باشیم و وای بحال آینده ی جنبش ما اگر آمده باشید تا سنگ امام و نظام را به سینه بزند که دیگر هیچ.
اقای خاتمی میخواهم بگویم ما تا اینحای راه را آمده ایم!دیر اما خوب آمده ایم . میخواهم بگویم بهرحال ما چیزی برای از دست دادن نداریم. چه با شما و چه بی شما!
برای ما مهم این بود که ما سکوت سنگین ۳۰ ساله مان را شکستیم. با دست خالی رو در روی آنهایی ایستادیم که تا پیش از ۲۲ خرداد جرات نکرده بودیم حتی جواب تحقیرشان را هم بدهیم. ما تمام این سالهای سخت مطیع بودیم و انگار رضایت داده بودیم بر قضای ناگزیر گوسفند صفتی. حالا ترسمان ریخته و دست هامان در هم گره خورده . ما خون دادیم و هر قطره خون ریشه ی هزار جوانه ی سبز شد. مشتهای خشمگین را گره کرد و سکوت را فریاد .
حالا هم سبز نماد همه ی ماست. جدا از موسوی، سبز نماد جنبشیست مردمی که بغض دارد و کینه ی ۳۰ ساله . سبز، نه بزرگ به حکومتیست که تمام این سالهای خفقان جنایت کرد و کوچکترین اعتراض را در بطن خفه کرد. فقط و فقط به این دلیل که با هم نبودیم.
اما این زمان فرق میکند. حالا ما همدیگر را پیدا کرده ایم و سبز رنگ اعترض است.اعتراض سه نسل داغ دیده که کنار هم ایستاده اند. اعتراض همه ی آنها که ۳۰ سال پیش ازین به دنبال جمهوری به خیابان آمدند، به دنبال آزادی و استقلال رفتند، اما دوباره دیکتاتوری نصیبشان شد با جنون لجام گسیخته ی قدرت،حبس، اعدام و گورهای دسته جمعی ... اینها مردمی هستند که خاوران دارند، خشم دارند، که آمده اند برای انتقام، که به روایت خودشان انقلابشان را دزدیدند، که رفقایشان را ، هم باورهاشان را دسته دسته سلاخی کردند. سبز اعتراض نسل ماست که آنروزها نبودیم یا اگر هم بودیم سنی نداشتیم.ما هرچند کم توقع تر از نسل پدر مادرهامان اما برنتابیدیم توهین غارتگران اعتماد را به شعورمان، که میخواستند رئیس جمهورشان را چهارسال دیگر هم به ما قالب کنند، تاب نیاوردیم به خون غنودن انسانهایی که از جنس ما بودند که تنها به جستجوی اعتماد گم شده شان با دستهای برافراشته اما خالی به خیابان آمدند، ساکت نماندیم از دیدن دستگیری وحشیانه ی بغل دستی که مثل من امید معصومانه اش را لگد مال شده می دید و هنوز انگشتانش جوهری بود. تمام اینروزهایی که دیدیم، کابوس شد و خشم و بغض و انتقام ...
میدانم همان که هنوز به ما نپیوسته فردا بلند میشود، که اگر امروز از دیدن صورت به خون نشسته ی ندا و بدن چاک خورده ی امیر و تن کبود سهراب آه از نهادش بر نیاید فردا از شنیدن ضجه های مادران خونین دل عزادار بخود خواهد آمد.
من دقیق نمیدانم به کجا میرویم اما میدانم قدمهای اول را که سختترین هم بود خوب برداشته ایم
وای بر ما اگر دلمان را به شما خوش کرده باشیم و وای بحال آینده ی جنبش ما اگر آمده باشید تا سنگ امام و نظام را به سینه بزند که دیگر هیچ.
اقای خاتمی میخواهم بگویم ما تا اینحای راه را آمده ایم!دیر اما خوب آمده ایم . میخواهم بگویم بهرحال ما چیزی برای از دست دادن نداریم. چه با شما و چه بی شما!
برای ما مهم این بود که ما سکوت سنگین ۳۰ ساله مان را شکستیم. با دست خالی رو در روی آنهایی ایستادیم که تا پیش از ۲۲ خرداد جرات نکرده بودیم حتی جواب تحقیرشان را هم بدهیم. ما تمام این سالهای سخت مطیع بودیم و انگار رضایت داده بودیم بر قضای ناگزیر گوسفند صفتی. حالا ترسمان ریخته و دست هامان در هم گره خورده . ما خون دادیم و هر قطره خون ریشه ی هزار جوانه ی سبز شد. مشتهای خشمگین را گره کرد و سکوت را فریاد .
حالا هم سبز نماد همه ی ماست. جدا از موسوی، سبز نماد جنبشیست مردمی که بغض دارد و کینه ی ۳۰ ساله . سبز، نه بزرگ به حکومتیست که تمام این سالهای خفقان جنایت کرد و کوچکترین اعتراض را در بطن خفه کرد. فقط و فقط به این دلیل که با هم نبودیم.
اما این زمان فرق میکند. حالا ما همدیگر را پیدا کرده ایم و سبز رنگ اعترض است.اعتراض سه نسل داغ دیده که کنار هم ایستاده اند. اعتراض همه ی آنها که ۳۰ سال پیش ازین به دنبال جمهوری به خیابان آمدند، به دنبال آزادی و استقلال رفتند، اما دوباره دیکتاتوری نصیبشان شد با جنون لجام گسیخته ی قدرت،حبس، اعدام و گورهای دسته جمعی ... اینها مردمی هستند که خاوران دارند، خشم دارند، که آمده اند برای انتقام، که به روایت خودشان انقلابشان را دزدیدند، که رفقایشان را ، هم باورهاشان را دسته دسته سلاخی کردند. سبز اعتراض نسل ماست که آنروزها نبودیم یا اگر هم بودیم سنی نداشتیم.ما هرچند کم توقع تر از نسل پدر مادرهامان اما برنتابیدیم توهین غارتگران اعتماد را به شعورمان، که میخواستند رئیس جمهورشان را چهارسال دیگر هم به ما قالب کنند، تاب نیاوردیم به خون غنودن انسانهایی که از جنس ما بودند که تنها به جستجوی اعتماد گم شده شان با دستهای برافراشته اما خالی به خیابان آمدند، ساکت نماندیم از دیدن دستگیری وحشیانه ی بغل دستی که مثل من امید معصومانه اش را لگد مال شده می دید و هنوز انگشتانش جوهری بود. تمام اینروزهایی که دیدیم، کابوس شد و خشم و بغض و انتقام ...
میدانم همان که هنوز به ما نپیوسته فردا بلند میشود، که اگر امروز از دیدن صورت به خون نشسته ی ندا و بدن چاک خورده ی امیر و تن کبود سهراب آه از نهادش بر نیاید فردا از شنیدن ضجه های مادران خونین دل عزادار بخود خواهد آمد.
من دقیق نمیدانم به کجا میرویم اما میدانم قدمهای اول را که سختترین هم بود خوب برداشته ایم