mercredi 11 mai 2011

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش
تمام شد
هرگز فکر نمیکردم به این آسانی با این مساله مواجه شوم. میدانستم، همیشه میدانستم، در ناخوداگاه دلم، که روزی به پایان میرسد. اما تعجبم از خودم است و بی حسی اینروزهایم! چقدر راحت با این جدایی کنار آمدم و خالی شده ام از احساس! چه کرده ای که به این سادگی از تو و هوایت دل بریده ام
من خوبم! لباسهای تازه را به تنم امتحان میکنم، مدل موهایم را عوض میکنم، رنگ لاکم را و زیبا میشوم. هنوز از تعریف و تمجید اطرافیان به وجد می آیم و زنانگی میکنم
دلم میخواست زمان را برمیگرداندم به عقب! نه به شش سال پیش! به کمی عقب، فقط کمی! به فروردین ۱۳۹۰ و تمام شده را تمام میکردم و شروع جدید میداشتم. با اینحال پرونده ی قدیمی را بستم و مختومه، کنار گذاشتم. خاطرات خوب و بد را خاک کردم و نبش قبر هم نمیکنم
میدانم به زودی دلم باز اهلی دلی دیگر خواهد شد که مهربانتر است و دلدار تر
...