اما مهم این است که ما مراسم ساختگی تحلیف دژخیمان را، لبخندهای زورکی را، جمعیت اندک در فضای کوچک را باور نکردیم، همانقدر که پیشتر از آن بیدادگاه ابطحی و عطریانفر را.
ما دیدیم که پای حکم تنفیذ ننگین را قاتلان امضا کرده بودند و هنوز جوهر خون خشک نشده بود. حلقه ی خونابه ای از بهترین جوانان که دیر یا زود گریبانتان را خواهد فشرد. ما هنوز بوی کافور و غسالخانه ی مسعود و بهزاد و سهراب را استشمام میکردیم، بوی اشک و خون، وقتی که حسینیه پر بود از بوی گلاب و استفراغ عدالت. رد اشک نقش بسته بود روی چهره های خسته و خشمگین ما، وقتیکه شیخ شیاد با عبای آراسته به لک جنایت بر مسند قدرت پوچ بالای مجلس خون پروران نشسته بود و با نام آسمان بر زمین حکم میراند. هنوز در گوشمان طنین تلخ داشت ضجه های دلخراش و دلتنگ مادر ندا و اشکان و کیانوش و شنیده میشد غریو الله اکبرهای نگران پشت شکنجه گاه اوین، آنهنگام که جمع تزویر غرق در شادی تنفیذ بود و ملیجک مست بود از پیمانه های سرخ خون عاشقان وطن.
مهم اینست که کوس رسوایی کرنش شب پرگان از پرده برافتاد و دانستیم که از ما نبودند، که ریشه در دامان نکبتبار ظالم دوانیده بودند، آنهایی که روزی به عشق دیدنشان مینشستیم پای صفحه های تلویزیونی که آنروزها هنوز مردمی بود و اینهمه ضرغامی نشده بود، مهم اینست که بنیان کاخ مهری را که برای عده ای قهرمان نمای ذوب شده در دامان زاهدان شب پرست ساخته بودیم، ویران کردیم و برای ما تمام شد و تمام میشود هرکه با ما نیست.
خداحافظ کارآگاه علوی" احمد نجفی" ،خداحافظ "شریفی نیا"ی دایره زنگی و پری، خداحافظ عاشق فقیر "جهانگیر الماسی"، خداحافظ "افشین قطبی" رویایی پوشالی پرسپولیس! خداحافظ شمایی که در ساحل به نظاره نشستید و تماشا کردید و تشویق، وقتی که انسانی در آب دست و پا میزد و توفیری نمیکرد که اینها روزی مخاطب یا هوادار شما بودند و ارزشی نداشت که شاید یکروز همین سینه ی سرخ و سوراخ جایی برایتان داشته یا این حنجره ی به خون نشسته ی خاموش امروز، روزی غرق در غرور اسمتان را فریاد زده. نه! برای شما فرقی ندارد! هذیانهای مرا به جاه و مقام و پول ستاییتان ببخشایید. افسوس گویی روزگار پوریای ولی دیریست به سر آمده ...